روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش
زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که
به حیات خود ادامه دهند.
در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده
چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید
تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد
که هر هفته خون او را تصفیه می کند.
که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی
زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.
تا گلها بشکفند.
ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...
منبع:پرشین استار